مناجات
خداوندا:
آنجا که تویی عقل کجا در تو رسد؟ خود زشت بود که عقل ما در تو رسد
گویند: ثنای هر کسی برتر ازوست تو برتر از آنی که ثنا در تو رسد
---------------------------------------------------------------------
حسنت به ازل نظر کو در کارم کرد بنمود جمال و عاشق زارم کرد
من خفته بُدم به ناز در کتم عدم حسن تو به دست خویش بیدارم کرد
(عراقی)
---------------------------------------------------------------------
دلتنگم و دیدار تو درمان من است بیرنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی آنچ از غم هجران تو بر جان من است
(مولانا)
---------------------------------------------------------------------
خستهی تیغ فراقم سخت مشتاقم به غایت ای صبا آخر چه گردد گر کنی یکدم عنایت؟
یک حکایت سرگذشتم پیش آن جان بازگویی گرچه از درد فراقم هست بسیاری شکایت
(سعدی)
---------------------------------------------------------------------
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
(حافظ)
---------------------------------------------------------------------
پریشانم و بیقرارم نمی دانم چه حالی دارم همی دانم که آنچه آید برزبانم و آنچه گذر کند بر خاطر در نهانم تو دانی و دانی آنچه من از خود نیز ندانم.
کسی کز غمزهای صد عقل ببندد گر او برما نخندد پس که خندد
دلا میجوش همچون موج دریا که گر دریا بیارامد بگندد
(مولانا)
اگر لب به سخن میگشایم بهر درد دلی است که پیشت گویم بهر دردی نهان است که فراقت افکنده در جانم. بهر هزاران آرزوی کوچک و بزرگ که کرده سرگردانم. میدانم که تنها تویی خواسته همه خواستههایم آرام جانی و رها بخش مرغ جانی از قفس تن. یادت که میکنم میدانم چه دورم از تو و تو چه نزدیک به منی. تو با منی هر جا که باشم ((و هو معکم این ما کنتم)). بر اوج افلاک باشم یا در قعر خاک.
این زنگار دلست که درک مرا کرده گل آلود. از حسرت این زنگ دمی جانم نیاسود . خانه دل، لانهی تو بود و از فراقت ویرانه گشت.
رفتی و در رکابت دل رفت و صبر و دانش بازآ که نیم جانی بهر نثار دارم
زان می که ریخت عشقت در کام جان سعدی تا بامداد محشر در سر خمار دارم
---------------------------------------------------------------------
ای که زدیده غایبی در دل ما نشستهای حسن تو جلوه میکند وین همه پرده بستهای
از دگری چه حاصلم تا ز تو مهر بگسلم هم تو که خستهای دلم مرهم ریش خستهای
گر به جراحت والم دل بشکستیم چه غم میشنوم که دم به دم پیش دل شکستهای
دل در هوست خون شد و جان در طلبت سوخت با این همه سعدی خجل از ننگ بضاعت
هر کسی را غم خویشست و دل سعدی را همه وقتی غم آن تا چه کند با غم دوست
اما:
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق؟ کاندرین دریا نماید هفت دریا شبنمی
---------------------------------------------------------------------
پروردگار عزیز:
مقصود عاشقان دو عالم لقای تست مطلوب طالبان به حقیقت رضای تست
قومی هوای نعمت دنیا همیپزند قومی هوای عقبی و ما را هوای تست
امید هر کس به نیازی و حاجتی است امید ما به رحمت بیمنتهای تست
هر کس امیدوار به اعمال خویشتن سعدی امیدوار به لطف و عطای تست